ترمای آخر ما بود اگه اشتباه نکنم سال ۸۹ بود که سر کلاس دکتر محققی عزیز نشسته بودیم و فریبرز یه فندک با خودش آورده بود که با بچه ها شوخی کنه. من و روح¬الله و فریبرز و مهیار ردیف انتهایی کلاس نشسته بودیم و یکی از بچه های گل ورودی ما یعنی مالک ردیف جلویی ما بود. فریبرز یه نیم ساعتی یادش نبود که فندکشو آورده، بعد که یادش اومد فندک رو درآورد و به موهای پس کله¬ی مالک یه ذره گرفت که یه دفه کل کله¬ی مالک گُر گرفت و همه¬ی مایی که عقب نشسته بودیم جا خوردیم و تند و تند با دست می¬زدیم تو سر مالک که آتیشش خاموش بشه و تو این وضعیت صدای چالاپ چولوپ دستای ما و خنده¬های خاص روح¬الله رو فاکتور بگیرید، مالکم که ماشاالله هیکل میزونی داشت شاکی شده بود و با کله¬ی آتیشی برگشته بود و می¬خواست فریبررو بزنه!!!
خلاصه اینکه اون آتیش زودی خاموش شد و دلیلش استفاده از تافت مو که دارای ترکیبات الکیه بود و بعد خاموشی بوی مطبوع موی کز داده که خیلی شبیه بوی کله پاچه بود فضای کلاسو عطرآگین کرد و بعدها با خود مالک و بقیه¬ی بچه ها کلی به این داستان خندیدیم.
فیزیک ۸۶