یادمه ترم ۳ بودیم تازه دانشگاه رو به پیشرفت بود و مسئولین محترم دانشگاه به فکر نوسازی کلاسا بودن، از این صندلیای تاشو گذاشته بودن توی کلاسا مثلاً خیلی باکلاس شده بود و همه چی هم نو بود، ما درس کانی شناسی داشتیم با استاد عزیزم دکتر ظهیری،( اون موقع هم خیلی برای خودمون شخصیت داشتیم و همچین یه ذره خودمون رو میگرفتیم و کلاس میذاشتیم،) خلاصه ما خیلی باشخصیت اومدیم توی این کلاس حالا نفر آخری بودم که وارد شدم فرض کنید همه ی بچه ها نشستن، کلاسم پرشده فقط یکی دوتا صندلی ردیف جلوی پسرا خالی مانده، خلاصه ما اومدیم تو و رفتیم که بشینیم روی صندلی هنوز ننشسته یه دفه صندلی تا شد و ما تلپی با صندلی ولو شدیم وسط کلاس، همون حالت صندلی پهن زمین شدم، سرم روی زمین پاهام روی هوا، از یه طرف عصبی بودم ولی از یه طرف از خنده نمیتونستم جم بخورم، دوستامم که همرام بودن دلاشون رو گرفته بودن و از خنده ولو شده بودن کف کلاس یکی دو نفر اومدن دستم و بگیرن بلندم کنن که بدتر با صندلی کشیده شدم وسط، دیگه صدای خنده بچه ها کلاس رو برداشته بود، بالاخره به هر زحمتی بود از جامون بلند شدیم ولی آبرو حیثیتمون با کف کلاس یکی شده بود.
این خاطره موند توی ذهن همه ی کسانی که اون روز توی کلاس بودن هنوزم بعد از ۶سال وقتی یادش میافتم کلی به خودم میخندم.
خاطره تنها یادگاری هست که برای هرکسی میمونه، آدمها با خوبی ها و بدی هاشون میان و میرن ولی خاطره هایی که از خودشون بجا میذارن شاید تا ابد یادشون رو زنده نگه داره.
به امید خاطره های خوب برای همدیگه. (زمین شناسی ۸۸)