می خواهم ازخاطره ای بگم که شروعش تلخ بود اما ارزششو داشت چون کام من رو چهار سال شیرین نگه داشت,اولای ترم ۲بودیم هنوز تکلیف خوابگاهمون معلوم نبود,من و دوتا ازهم رشته ای هایم که یه جورایی دوستم هم حساب میشدن تمام تلاشمون روکردیم تا اخرش توخوابگاه گلستان بهمون اتاق دادن, توهمین حیطه ی زمانی بودیم که یه روز به خودم اومدم دیدم ای دل غافل اون دونفرمنو غال گذاشتند,خیلی روز های سختی بود همش میگفتم اینجا دیگه به هیچ کسی اعتماد نمیکنم تااینجوری احساسم صدمه ببینه,اما لطف خداخیلی بیشتر از این حرف هاست,این جدایی شروع یه اشنایی بود,یکی از هم اتاقی های خوزستانیم که میدید خیلی انزوادرپیش گرفتم دوروبرم میومد وراه دوستی رو بامن باز کرد,کم کم من باسه نفر از هم اتاقی هام رفیق شدم ,یکیشون سبزواری بود یکیشون خوزستانی یکیشونم ساکن تهران,رفاقتی که چهار سال هم خونه بودن رو برام ارمغان اورد,اعتراف میکنم بااین دوستانم طولانی ترین خنده ها وشیرین ترین خاطره ها روبدست اوردم که هنوز هم بعد از گذشتن ۳سال از فارغ التحصیلیمون این رفاقت وخاطره سازی هاادامه داره,ش به بوجودت افتخار میکنم,وخداروهمیشه شاکرم,می خواهم بگم خاطره فقط اتفاق یک حادثه وخنده ی بعد از اون نیست خاطره یاد ها وبودن هاست که درذهن ادمها جاری میمونه/۸۸ریاضی شبانه