از سری خاطرات اتاق یکیا:یه روزی از روز های فرجه ها دم غروب حسابی دلمون گرفته بودو حوصلمون سر رفته بود گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم رفتیم تو بالکن هواخوری . اول از منظره بگم براتون که خوابگاه ما ۴ تا بلوک به چسبیده بود با یه حیاط داخلی که حیاط تقریبا دایره شکل بود با یه حوض وسطش .وقتی هم باد های معروف دامغان میوزیدن نوی این حیاط دایره ای شکل شروع به چرخیدن میکرد .بله میگفتم که حوصلمون سر رفته بود و همچنین باد شدیدی هم میومد به دلیل مشغله ی درسی شدید خوابگاه سوت و کور بود ما چند نفری رفتیم تو بالکن و طی یک عملیات شجاعانه یکی از جزوه های زیبا رو به دست باد سپردیم…میتونین منظره رو تصور کنین دیگه برگه ها توی حیاط روی هوا میچرخیدن این جزوه ها تعدادشون زیاد و زیاد تر شد دیری نپایید که همه بچه ها ی خوابگاه ریخته بودن تو بالکن ها و جزوه هاشون رو تو باد پرواز میدادن دیگه اون وسط از کمبود جزوه پلاستیک فریزر باد میکردن و مینداختن تو هوا…عجب منظره ای شده بود هیاهویی بود که نگو. بنده خدا سرپرست هم اومده بود بیرون نمیدونست کیو ساکت کنه!یقه ی کیو بگیره!کیو دستگیر کنه!از بس زیاد بودیم …فرشی از کاغذ رو توی حیاط تصور کنین دیگه یادش به خیر حالا هی بگید باد دامغان بده میشه کلی ازش خاطره ساخت باور کنین… زمین شناسی کاربردی۸۸