نزدیکای عید سال ٨٠بود ، داشتیم اماده می شدیم که بریم شهرمون ، قرار شد یکی از بچه ها برای همه بلیط بگیره و همسفر باشیم . از ذوق رفتن ، یه هفته زودتر برای گرفتن بلیط اقدام کردیم ، خوشحال از اینکه هم سفر هستیم . بلیط رو یکی از بچه ها گرفت واسه دوشنبه شب ساعت ۱۰٫ تا این که روز سفر رسید ، وسایل رو اماده کردیم و با کلی ذوق و شوق رفتیم و کوپه رو پیدا کردیم و نشستیم .
هنوز وسایل رو جابجا نکرده بودیم که دیدم همکلاسی های خانم اومدن و در کوپه رو باز کردن که اینجا جای ما هست و ما بلیط داریم و شما احتمالا اشتباهی نشستین ،
حالا اونها اصرار و ما انکار ، یکی از بچه ها گفت در رو ببنیدیم خودشون میرن ، میفهمن که اینجا جاشون نیست ، اما اونها بیخیال نمی شدن ، اما بلیط ما رو دیدن که مثل بلیط خودشون بود و کسی به تاریخ بلیط توجهی نکرد.
با خودمون گفتیم احتمالا اشتباهی شده ، در رو بستیم و دوباره مشغول بازی شدیم ، کم کم بخاطر سر و صدای ایجاد شده مسئول قطار اومد و بعد از چک کردن بلیط ها متوجه شد که تاریخ حرکت ما مربوط به فردا شب بود و حق با خانم ها بود . اونها که خوشحال بودن و خندان وارد کوپه شدن و ما هم مجبور به ترک کوپه شدیم .
این ماجرای اشتباه تاریخ اینقدر خنده دار بود که از خنده بیش از حد؛ ما رو بردن حراست ایستگاه قطار . اتاق رئیس ایستگاه هم می خندیدم و هر چی سوال می کرد خنده اجازه جواب دادن نمی داد ، تا جایی که شک کرد که چیزی مصرف کردیم ، وقتی دیدیم انگار اوضاع داره بد میشه ، شروع کردیم به التماس و توضیح دادن .
با کلی صحبت و خواهش اجازه داد که بریم . ساعت از ۱۲ گذشته بود ، اونجا از تاکسی و ماشین خبری نبود ، کم کم شروع کردیم به حرکت تا اینکه بالاخره ماشینی پیدا شد و رفتیم خوابگاه .
وقتی بچه ها ماجرا رو فهمیدن ، خنده های ما شروع شد . بعدا فهمیدیم که خانوماهنوز هم می خندن به حال اون روز ما
ریاضی ٧٨